این حجم از استقبال تغییر قالب وبلاگ نشون میده من کلی پایه ثابت وبلاگ خون داشتم که با قالب وبلاگم در عذاب بودن...
من خجالت...
من عذاب وجدان....
من ذوق:)))))
* اینقدر این روز ها زود به زود خسته میشم ساعت ۸_۹ شب خوابم می بره اینموقع ها بیدار میشم....
بعد اولین چیزی که میرم سراغش شیره!
یعنی اوایل لبنیات رو به خاطر کمبود کلیسم و ویتامین دی شروع کردم چندین سال پیش و الان واقعا بهشون عادت کردم...
در حدی که شیر پاکتی توی کیفمه و تقریبا هر روز یکی دو تا لیوان دیگه هم بطری ...(آره خیلی ها مسخره اس براشون... )
کلا همه زندگی یک روزم توی کیفم هست و واقعا شونه هام اذیت میشن بعد از اینهمه مدت که همه چی توی کیفم میذارم...
کلی کتاب و جزوه و لقمه صبحونه و ناهار و خوراکی و شارژر و قرص مکمل و لیوان و ....
بیشتر حجم کیفم کتاب و خوراکیه که جفتش سنگینه....
خود کیفه هم با وجود اینکه نسبت به خیلی کیف ها سبک تره ولی بازم سنگینه به هر حال بزرگه و باید محکم باشه که بتونه وزن اینهمه وسایلی که هر روز می برم و میارم و خداییش میخونم همشون رو داشته باشه...
نمیشه از خوراکی ها چیزی رو کم کرد... اگر هر روز بخوام یه نوشیدنی یا حتی یه بطری آب هم بگیرم که واسه یه روز کامل کمه برام و حداقل دو تا بطری لازم میشه تو یکماه خیلی هزینه میشه...
دیگه صبحونه و ناهار که خیلی هزینه اش بیشتر از یه بطری آب میشه....
بحث مسمومیت غذایی هم هست...
زمین گیر بشی برای به ماده غذایی...
*سنگ لوزه ام یه وقت هایی اذیتم میکنه و کاش وقتش رو داشتم میتونستم برم برش دارم....
* اینکه زود خسته میشم و اینکه اعصابم ضعیف شده رو بر نمیتابم... تحملم اومده پایین و قشنگ متوجهم که دارم هر چیزی رو تحمل میکنم و دیگه واسم آسون نیست راحت گذشتن و دارم انرژی صرف می کنم واسش....
*امروز یه همکاریم داشت بین حرف هاش راجع به رشته اش که ازش پرسیده بودم (چون قبلش داشت با حرف هاش و فضولی کردنش آزارم میداد ) به متاهل بودنش هم اشاره می کرد منم برای اینکه بفهمه توی نخش نیستم و لازم نیست اینارو بکنه توی چشمم گفتم سنتون بالاست!
حالا سنی هم نداشت بنده خدا بعدش یکم به خودم گفتم حالا چی بود گفتی ناراحت میشه ولی بعد گفتم اتفاقا بدونه که بهش چشم ندارم هی نگه متاهلم متاهلم....
کلا خیلی هارو نمی بینم... اولیش مرد زن دار!
دومیش کسی که با دوست هام بوده و توی رابطه هستن و یا حتی کات کردن!
اینهمه آدم چرا باید بری با اکس یه نفر اونم دوستت؟
سومیش همکار .... هرچیزی سر جای خودشه....
چهارمیش استاندارد های خودم که خیلیارو خط میزنه...
امروز داشتم فکر می کردم طرف دروغ گو بود، دست بزن داشت، خسیس بود، بیکار بود، بلاتکلیف بود، دوست و رفیق باز بود، روابط باز داشت و خیلی چیز های دیگه که نمیشه گفتشون .... چیزیم بود که نداشته باشه؟؟؟؟؟
کلا همیشه روی بساز بودن تمرکز کردن و من الان نزدیک دو ساله تصمیم گرفتم آدم بسازی توی روابط خودم نباشم!
یعنی طرف یه شهر دیگه است و من نمیتونم برم اون شهره...نمیخوامش...
رفتارش رو نمی پسندم و نمیتونم تحملش کنم؟ پس نمیخوامش
اصلا اصراری نیست که کیفیت زندگیم رو با تحمل کردن کسی که حتی مامانش تحملش نمیکنه و گردن نمی گیرتش بیارم پایین!
و یه چیز دیگه از همون دو سال پیش که من عاشقانه یه نفری رو دوست داشتم و طرف برداشت گفت کارمند موقت و کارمند رسمی و حرف خر از پل گذشتن رو زد....
ترجیح دادم کارمند یه پسر نباشم و برای خودم کار کنم!
هرموقع هم می بینمش خوشحالم که کارمندش نیستم...!
روانی عوضی حروم لقمه...
امیدوارم مامانش کارمند خوبی برای باباش و عموش بوده باشه و یکی مثل مامانش گیرش بیاد!یه کارمند خوب توی دوتا اداره...با دو تا کارفرما...یا بیشتر و مدال کارمندی رو بهش بده...
*از وقتی میدونم ضعف چشم من از خودم نبوده و یه چیز ارثی بوده و با کمبود یه سری چیز ها توی سن رشد تشدید شده حال روحی بهتری از این جهت دارم...
واقعا چرا توی نسل ما مقصر هرچی که برای ما پیش میومد خودمون بودیم؟
حالا چشمت مثل بقیه سالم نیست هم برای دیدن اذیتی هم از حرف بقیه در عذابی که چقدر گفتم گوشی دست نگیر...
ولی منم به اندازه بقیه یا حتی کمتر از بعضی ها استفاده کردم...
*یا همین سنگ لوزه.... من بیشتر از خیلی های دیگه روی تمیزی دهان و دندانم زمان میذارم مسواک میزنم و آب قرقره می کنم و اسپری میزنم...
ولی سریع بو میگیره چون سنگ داره... منم مدام باید حواسم باشه ...
چقدر اذیتم کردن سر این قضیه...
*خیلی چیز ها هم مقصرش ما نیستیم...
*از بس همیشه کار عملی داشتیم نمیتونم سرکلاس آروم بشینم:)))))))
یعنی زود خسته میشم از طولانی نشستن یه گوشه ...
برگشتم به دوران کودکی که آروم نمیشینم.... اگرم یه جا آروم نشستم یعنی خستمه و خوابم میاد و یکم دیگه خوابیدم:)))))))
*امروز وقتی از اتوبوس پیاده شدم حس کردم که کاملا آدم معمولی هستم که توی یه رشته معمولی درس می خونم و خیلی تفاوتی ندارم و تلاشم جایگاهم رو مشخص میکنه....
تقریبا یکسالی هست که پذیرفتم من یه آدم معمولی هستم.. قبلا ها فکر می کردم شاید چیز متمایزی دارم...یه رفتار یه هوش یا یه چیز متفاوت...از توهمات ۶ سال سمپادی بودن بود در واقع...و نمره های خوبی که دوران تحصیل و دانشگاهم داشتم...
بعدش بحث مهارت اومد وسط...دنیایی از ارتباطات که نشون میداد ممکنه طرف لزوما درسشم خوب نباشه کلی عرضه داره تقلب میکنه و خودشو توی دل اینو و اون جا میکنه کاراش انجام میشن...
حالا نه صرفا این...
داشتن مهارت خیلی مهمه ممکنه نشینی درس بخونی ولی بری یه مهارت خوب یاد بگیری...
ولی هوش اجتماعی خوبی داشته باشی...ارتباطات خوبی داشته باشی... آگاهیت بالا باشه....
اینا جلوتره....
در نهایت همیشه یکی بهتر از تو هم پیدا میشه....
همیشه!
*توی تنظیمات گوشیم ساعت لندن رو دارم.... حالا اینکه چرا باید ساعت لندن رو توی گوشیم داشته باشم رو نمیدونم...:)))))
واقعا هیچ پیش زمینه ای نسبت به اینکه چرا لندن ندارم....
اگر سوئد یا سئول یا حتی دهلی و مسکو بود یه چیزی..
لندن آخه؟:))))