امروز در بی حوصله ترین و شلخته ترین و هدر رفته ترین حالت ممکن گذشت...
کلش رو وارکرفت بازی کردم:/
در واقع میشد کار های مفید خیلی بهتر و درست تری انجام داد...
آبرو؟در واقع مدام داشت نقطه ضعفش رو میگفت پول وسیله حفظ آبرو!زندگی آبرومندانه!وسایل آبرومندانه!رفتار آبرومندانه.
باید دید چقدر کنترل خشم داره و منظورش از آبرو چیه دقیقا
یه آدم کاملا متفاوت با اون...
هیچگونه شباهتی نداشتن هیچی!
در واقع تصور کردم که یه زندگی بدون هیجان و کاملا عادی و البته بسته خواهم داشت...
اما به هر جهت خونه جای من نیست!
من از صبح تا شب گاها جمعه ها هم بعضی وقت ها بیرونم...
آخرین مرحله وقتی طرف تصمیمش رو گرفت من بهش حرفم رو میزنم...
خب امیدوارم بشه...همین خوبه کافیه...
میگفت شغلش؟
میخوام ببینم چقدر خوددار هستم...
حتی حوصله نوشتن رو هم ندارم فقط ذهنم پر از کار های نا تموم و انتظاره...
منی که انتظار کشیدن بدم میومد...کارم شده همین...
+ نوشته شده در جمعه چهارم خرداد ۱۴۰۳ ساعت ۱۱:۳۲ ب.ظ توسط آسمان
|