تکرار

اتفاق صبح امروز چقدر تکراریه...

بعد از کلی زحمت کشیدن

بی نتیجه و عبث

مسرور هم همین الان داره زنگ میزنه!

فکر می کنم من این اجازه رو دارم که وقتی برای کارهای خودم مرخصی هستم و میدونم وقتی میخواد زنگ بزنه میخواد چرت و پرت بگه جوابش رو ندم!

عمیقا از اینکه بهم بگن مهربون نیستی خوشحال میشم!

شاید این به اون معنا باشه که آدم با وجدان تر و مهربون تر و دلرحم تر و با ملاحظه تر و بزرگوار تر از من هم اون بیرون وجود داره!

پیامک!

از وقتی که ترم پیش اتفاقاتی که نباید میوفتاد افتاد

منم دیگه کمکی بهشون نمیکنم...

اجباری که نیست با اکراه بخوام جواب بدم.

وقتی نمی تونن خودشون مستقیم پیام بدن واسطه میفرستن واسه راهنمایی شدن!

و خب شرمنده من دیگه در حد جواب دادن پیام هم محلشون نمیذارم:)

خیر نمی رسونی نرسون برای چی محبت می بینی دور بر میداری؟!

وقتی بهم پشت کردن چیزی از من کم نشد، چون کاری واسم نکرده بودن و نمی کردن که چیزی کم بشه...

خداروشکر، با کمک کسی نیومدم بالا که با بی محلی کسی یا آتیش سوزوندنشون بیام پایین...

۴۰ روز چالش سکوت و کنترل نفس و فیلتر کردن

میخوام یه چالش برای خودم بذارم که تا ۴۰ روز تمام احساسات خشم و شادی و ناراحتی و هرچی که دارم رو کنترل کنم و بروز ندم...

همه خیلی راحت می تونن متوجه بشن چه حالی هستم و این خوب نیست و میخوام کنترلش کنم....

و مورد بعدی اینه که توی اون ۴۰ روز حتی یکبار اسم آدم هایی که ازشون بدم میاد یا مشکل برام ایجاد کردن یا می کنن رو نیارم!

و دیگه راجع بهشون حرف نزنم...

مثل آقای گاف!یا اون موجود نر اضافی شین گرگ صفت!

*از اتفاقات مثبت بکاپ واتساپ بود که همه چیز رو برگردوند... سبب خیر شد.

*کارآموزی هایی که داره آماده ام میکنه برای هدفی که توی ذهنم داشتم...

مصر هستم و با وجود اینکه متصدی اونجا مدام میگه خب دیگه کی قراره کلا بری و تموم شه زمان کار آموزیت میگم هنوز دارم یاد میگیرم چه اصراری داری مدام این سوالت رو می پرسی؟

بعد میاد فاز خوب بودن برداره و خودش رو دلسوز و کار بلد نشون بده بگه آخه تا فلان چیز به صورت عملی نباشه یاد نمیگیری...

(دیگه بعد از اینهمه مدت میدونم همه چی زیر سر خودشه!)

منم میگم پس بیشتر میمونم که فلان مورد هم پیش بیاد...

خداروشکر دارم راه میسازم...هم برای موندن هم برای رفتن...

*چهره ام هنوز غلط انداز و مظلومه ولی خدا میدونه بعد از ماجراهایی که این چند سال متحمل شدم تبدیل به چه کسی شدم!

یه موتوری هفته پیش خورد بهم چیزیم نشد و منم نخواستم اوقات تلخی کنم و بزرگش کنم چیزی بهش نگفتم دید سر و صدا نکردم برداشت طلبکارانه گفت حواست کجاست؟

منم که دیدم نه تنها عذر خواهی نمیکنه، بلکه طلبکاره و دو قورت و نیمش باقیه صدای قشنگم رو حرومش کردم و قاطعانه و محکم جوری که یکم دیگه شلوارش رو خیس می کرد و بعدش خفه شد جوابش رو دادم که بفهمه پشت چراغ قرمز از سمت خلاف جهت و اونم پشت یه ماشین دیگه حواس خودش پرت بوده و فکر نکنه مظلوم گیر آورده...

هرچند اونروز استرس متخصص داشتم و عصر جواب یه آزمایش میومد که اگر مطابق میلم نمیشد و به احتمال منطقی نباید مطابق میلم میشد بخشی از اعصاب خوردیم به همین بهونه سر اون موتوری خالی شد!

*لطف خدا شامل حالم شد...یه فرصت دوباره دارم که با اعتماد به نفس بیشتر واسه آینده ام با آگاهی و تجربه بیشتر قدم بردارم....بار روانی خیلی زیادی از روی دوشم برداشته شد...

*مطلقا دیگه اعتمادی ندارم:)

نه به گوشی، نه به آدم ها، نه به شرایط... بی اعتماد و سرد شدم...

خودم انتخاب کردم توی زندگیم عمیق تر باشم...این بهای سطحی نبودنه....

احساس رضایت عمیق و احساس غم بزرگ...

باید یه تعادلی برقرار کنم توی سطحی و عمیق بودنم....

*منطقیش اینه که باید منتظر اخبار خوبی برای نتیجه تلاش هام و درس خوندن و امیدم نداشته باشم ولی...تا همینجا هم با معجزه پیش رفته....من عمیقا به زمان بندی و صلاح و مصلحت خدای خودم معتقدم...

خداروشکر، درسم و رشته ام رو دوست دارم، کارم رو دوست دارم، الحمدالله خودم رو دوست دارم، محیط و دوست هام رو خالصانه دوست دارم.... الهی شکر سلامتم... نمیگم کاش جور دیگه ای بود...و خداروشکر منتظر اتفاقات بهترم... که اگر زمان مناسبشه توی زندگیم ورود پیدا کنن...

متاسفانه آدم ها خیلی حالم رو اخیرا بد کردن و تاثیر داشتن روش....*********باید تلاش کنم تاثیر آدم ها توی زندگیم رو به حداقل ممکن برسونم******

در بی اعتماد ترین و کم(بی توقع) توقع ترین و ساکت ترین و نا آشنا ترین حالت ممکنم قرار بگیرم....

ببینم این ۴۰ روز رو چیکار می کنم:)

فحش رکیک!

یه تفکر غلطی که بعضی خانواده ها دارن اینه که میگن پسر رو باید یادش داد باید ساختش....

اون نر خر اگر قرار بود ساخته بشه خانواده خودش که فکر می کنن تخم طلا گذاشتن با به دنیا آوردنش تا الان ساخته بودنش!

به هیچ عنوان، به هیچ عنوان اون یابویی که حتی چهار تا اصول اولیه رو هم بلد نیست و فقط گرگ صفت تحویل اجتماع شده رو تحمل نکنید!

من مسئول بزرگ کردن و تربیت کردن و یاد دادن به پسر مردم نیستم!

تازه خودشم نمیخواد یاد بگیره میخوان همین انگل بی صفتی که هستن بمونن اینجوری براشون خوش تره!

از اشتباهاتم اینه که تفکرم این بود که حالا درست میشه یاد میگیره میفهمه....

نمیفهمن!تهش مجبور میشی کلی بدی پول تراپی تا خودت حالت خوب بشه!

پنهان!

میترا میگفت من خیلی غر میزنم تو خیلی بساز و پر تحملی و لذت می بری از همه چیز...

اونم بهم گفت چجوری تونستی با این شرایط درس بخونی و کار کنی و حتی آزمون بدی؟

گفتم چاره ی دیگه ای نداشتم نمی تونستم زندگیم رو متوقف کنم...

الان دیگه هیچی ندارم که پنهان باشه...میدونن کاملا...

ولی چیزی درست نشده...

اگر حال دلم خوب بشه...

من گریه هارو از سر گذروندم...

میرم دنبال حقم...هر کاری بتونم توی این زمینه انجام میدم...ان شاء الله

دست تنهام...چون این مورد رو فقط می شد با عزیز ترین هام در میون بذارم و متاسفانه اینقدر غم انگیز و تلخ و سخته که ترجیح میدم خودم تنهایی بارش رو به دوش بکشم...

امیدوارم بتونم از پسش بر بیام...

هیچ آینده ای توی سکوت کردن نمی بینم...

زندگی عادلانه نیست دنبال عدل و انصافم نیستم ولی اینکار از دستم برمیاد برای خودم‌...

اونا هیچوقت نخواستن کاری واسه من انجام بدن....خودشون گفتن...

من خودم باید کاری کنم که اونا و کاراشون برام مهم نباشن....و نتونن ناراحتم کنن!

من همینو بگیرم و ببینم حال روحیم تسکین پیدا کرده کل اون یکسال رو بهشون می بخشم...

مرداد ماه سرنوشت ساز

حسینی دیروز یه جوری گفت به شما ربطی نداره که با وجود اینکه صراحتا از این جمله استفاده نکرده بود شستشون گذاشتشون کنار!

خوشم اومد واقعا

آدم با گذشتی هم هست ولی حقش رو مطالبه می کنه و اجازه دخالت و فضولی نمیده!

نفر بعدی!

میگفت اونجا برای خودش یه شهر دیگه است

کاملا قبول دارم ولی من تا همین ترم پیش ۴ روز در هفته می رفتم اونجا

و چون اونجا مقصد سال های طولانی هست خیلی به چشمم نمیاد...میرم و میام...

دلم نمیخواد فکر کنم نمیشه... از این یکماه خیالات آسوده و افکار رویایی خودم استفاده می کنم بعد اگر نشد مثل خیلی چیز های دیگه باهاش کنار میام.

من که به کسی جز خودم توی این مدت با این افکارات لطمه نمی زنم...

ولی بعضی ها میدونن اشتباه کردن و حتی متاسف نیستن و بدتر هم میکنن و بی تفاوت و خوشحال هم هستن!

معده درد

تقریبا از پنجشنبه جمعه معده درد دارم و صبح ها بدتر میشه...

جوری که دیروز روی زمین می خزیدم و نمیتونستم بلند شم...

وقت هایی هم که ناراحت میشم بدتر میشه...

ولی نمیتونم ناراحت نباشم...!

حتی چند دقیقه تنها باشم حتی وقتی مشغول کاری هستم ...

خودم رو خیلی زیاد مشغول کردم...

کمتر از دو هفته دیگه میرم واسه کارآموزی جزوه گرفتم بخونم با آمادگی برم...

امروز یه قرارداد امضاء کردم...

اونجا هم شده تمام وقت‌...

حسینی باهام خیلی خوبه‌‌‌....پشت گوشی دیدم داشت با یه خانم لاس می زد...توی تایم استراحت به من زنگ نزده بود زنگ زده بود بهار که اگر بیدارم بهم سفارش کنه...

بهارم جوری در رو باز کرد که بیدار شدم...

حسینی کلا با همه خوبه با همه هم لاس میزنه!

حواسم باشه فکر نکنم خبریه، که حتی اگر خبری هم باشه من کوپن هام رو سوخت کردم!

خیلی کار برای انجام دادن دارم....راضیم درس برنداشتم واسه ترم تابستون....ظرفیتم واسه دانشگاه رفتن پر شده بود و خسته بودم واقعا...

قبلا فکر می کردم که یه طناب دار بزرگ دور گردن احساسمه...الان حس می کنم همه چیز سوخته ...

این عمیقا برام ناراحت کننده است ولی از اونجایی که دوران سوگم خیلی طولانی شده ترجیح میدم سکوت کنم و حرفی نزنم...

همش میگم چه کلاه گشادی رفت سرم....۲۵ بار!

چقدر ساده بودم...چقدر ساده ام...

سعی کردم از امروزم مفید استفاده کنم الحمدالله...

یادم باشه از بهار عذرخواهی کنم که سر ظرفش رو نشستم!

اگر حال واسم موند فردا برم بپرسم هزینه باشگاه چقدره...از ماه دیگه اگر جور شد بعد از کار برم باشگاه...

شکر خدا همه چی خوبه...رواله...

بهم میگفت من روح زندگیش رو ازش گرفتم...یعنی فکر می کرد من کمتر از اون چیزی که فکر می کرد آسیب دیده آسیب دیدم؟

من کاملا خرد شدم! اینو هر روز حس می کنم ... من شرمنده چشم هام هستم...شرمنده عقلی که حریف احساسم نشد...شرمنده جسم و روحی که پیش من امانته...

فقط یه وقت هایی که از خیابون با ساختمون های بلند رد میشم میگم یه روزی که طاقتم تموم شد از یکی از این ساختمون ها خودمو پرت می کنم پایین!

جدیدا بیشتر این فکر باهامه...منی که با ارتفاع حالم بد میشه...

شاید راسته میگن هرچی آزارت بده قبلا بهت صدمه زده!

اگر دیدم این حالت هام ادامه داره....همین ساختمون و این غم و ناراحتی و سوگ ادامه داره... اگر دیدم از پسش بر نمیام واسه مشاوره اقدام میکنم...فعلا همه چیز اوکیه...