*بعضی چیز ها واقعا ارثیه و توی ذات هست...مثل بعضی علاقه ها...بدون اینکه بخوام متوجهش باشم عینکم گوشه دسته هاش نگین داره....و ساعتی که الان دستمه هم هدیه بابام به مامانم بوده و جای صفر عدد ده یه نگین داره:))))
عینکش نگین داشت و ساعتش هاش دور نگین بود..
*دیروز روز خوبی بود اتفاق خاصی نیوفتاد و رفتم چشم پزشکی گفت عینکت خوبه نمیخواد عوضش کنی:) و با حوصله و صبر جوابم رو داد...خیلی حرفه ساعت ۸ شب بری متخصص چشم مسن و سریع بین دوتا نوبت چون نفر بعدی با تاخیر میرسه نوبتت بشه و بعدشم با حوصله واست توضیح بده چیکار کنی و چجوری هست وضعیتت و کی میتونی برای عمل اقدام کنی و ....:)
دو تا واریز به حسابم داشتم که خیلی چسبید بهم:))))چون از اونجا اصلا توقع نداشتم اضافه کار هام رو که اینقدر شهریور براشون خون دل خوردم و اذیت شدم و جواب پس دادم و رسما خورد شدم رو حساب کنن ولی حساب کرده بودن...
برای عینکم که استرس داشتم کلی قرار هست خرج بیوفته روی دستم برای شیشه و فرم و ... گفتن نمیخواد انگار یه باری از روی دوشم برداشته شد...
*میگه مواظب باطری گوشیت باش...من گوشیم رو از دوسال پیش که گرفتم روی جفت چشمام نگهش داشتم:))))
موقع شارژ سعی کردم باهاش کار نکنم نذارم ۱۰۰ درصد بشه اغلب اوقات و روی حالت فست شارژ نباشه روی ذخیره نیروی بیشتر نباشه و نرسه زیر ۲۵ درصد....هرچند بعضی وقت ها هم خوب باهاش کنار نیومدم ولی مواظبت کردم...بازی سنگین طولانی مدت نذاشتم روش و سریع پاک کردم...
گوشیمم مدل بالا نیست یه گوشی اقتصادی گرفتم که دانشگاه و کارم رو باهاش بگذرونم و خداروشکر تا الان راضیم ازش...خیلی زحمت کشیده ...
*دیشب گفت ویدیو کال بگیریم من حرفی نداشتم ولی اون منو کلی خندوند...برای روزی که خواست بیاد داشت حرف میزد برای اینکه من برم اونجا و کارام رو درست کنه حرف می زد که من بهش گفتم اصلا عجله نکن ببین من هنوز تصمیم صد در صدی نگرفتم که بخوای برنامه بریزی وضعیت من هنوز مشخص نیست و ممکنه نتونیم با هم پیش بریم عجله نکن...میگفت سکوت و لبخند نشونه رضایته گفتم اصلا نیست!
هر سری دارم بهش میگم من تصمیم قاطع نگرفتم و دارم فکر می کنم و می شناسم الان زوده واسه تصمیم گیری...
دیگه چیزی نگفت.
توی صحبت هامون متوجه شدم استادش یه ترم استاد منم بوده...
*بهم میگن اگر همینجا موندگار شی تا چند سال به پسره چی میگی؟اگر گفت نمیشه اینجا باشی چی؟
گفتم مگه چیکارمه الان که بگه نمیشه و اجازه نده؟ضمن اینکه من از روز اول گفتم من تا الان یه شخصیت آزاد بودم و نمیخوام محدود شم و اونم لفظی قبول کرد که گفتم اگر جدی بشه من روی برگه هم این حرفش و امضای زیرش رو میخوام...
بعدشم میگفتن این پسره از تو سرتره ...
گفتم هرچی میخواد باشه منم به اندازه خودم توی زندگیم تلاش کردم به بطالت و خوش گذرونی که نگذروندم...
میدونم منظورشون اینه که اینقدر شک و تردید نداشته باشم ولی من ترجیح میدم زمان بیشتری بخرم ...
*عمیقا خوش به حالتون که میگید طرف مقابلتون اصرار به نگهداری حیوان خونگی داره، من چشمم آب نمیخوره این آدم حتی یه ذره دلش بخواد نگه داره...
*باید خیلی بشینم فکر کنم... ولی خیلی کار دارم...من پیش خودم موارد حل نشده زیادی دارم...
*صبح ها به سختی بلند میشم میرم دانشگاه، دیگه چشم دیدن بعضیارو به هیچ عنوان ندارم...باید از این فرصت باقی مونده استفاده کنم و سریعتر کار هام رو جمع رو جور کنم....
+ نوشته شده در یکشنبه هشتم مهر ۱۴۰۳ ساعت ۷:۱۳ ق.ظ توسط آسمان
|