از دیروز دارم اسکرین های گوشیم رو پاکسازی می کنم

چت های آخرمون و حرف هاش مزخرفش رو دوباره دیدم، حذفشون نمی کنم چون آدم فراموشکاره

فقط میذارمشون یه جای دور از دسترس...

بعد از اون به خودم فرصت دادم با پسر های دیگه حرف بزنم...

اتفاقا یکیشون هم جدی شد ۶ ماهم با هم صحبت کردیم و همین اول سال۵_۶ فروردین جوابش کردیم.

ولی الان که فکر می کنم نه اون ذوق اولیه رو دارم

و نه دلم میخواد کسی توی زندگیم باشه!

اصلا دوست ندارم تشکیل خانواده بدم، ذوقی واسه بچه داشتن ندارم، دلم نمیخواد به یه پسر خدمات بدم!

مگه یه آدم چند دفعه میتونه وقت و انرژیش رو بذاره و یه مشت چرت و پرت تحویل بگیره.

کتابم زیاد خوندم، واسه تراپی هم خدا تومن هزینه کردم.

یعنی وقتی به اونهمه شب تا صبح های سخت اونهمه روز های ناراحت کننده فکر می کنم اونهمه حرص و جوش خوردن و بی احترامی ها و صدمه دیدن ها و خفت خوردن و تیکه شنیدن ها و ....

نه اصلا به این شب های سخت نمی ارزه...

نمیخوام واقعا..

خداروشکر بعد از مورد آخری هم فشار روم برداشتن واسه آشنا شدن...

برنامه همینه

درس خوندن و کار کردن ...