سونو

اینقدر آب خوردم که حس میکنم جای خون، آب توی رگامه!

تا حالا اینهمه آب یکجا نخورده بودم:/

با ظرفیت و توانمندی های دیگه ای از خودم آشنا شدم:/

پکیج جامع خلاف میل!

  • مثل فن ماشین برای دستگاه هم صبر می کنم فنش متوقف بشه بعد خاموشش کنم...یه نکته کوچیک که کمک میکنه دستگاه و ماشین یکم خنک بشن بعد خاموش....
  • بعد از دعوت نشدن به مصاحبه،از دست دادن کارم،انتخاب واحد ناقصم،رد کردن یه پیشنهاد کاری نسبتا خوب به خاطر شرایطم؛نوبت رسید به اون....دیشب با خودم کنار اومدم....خیلی فکر کردم تا این نتیجه حاصل شده...شک و بد گمانی من و رفتار تند و بچگانه خودش میتونست باعث شه این اتفاق بیوفته...
  • نگران تاریخ انتخاب واحد نیستم چون نمیتونم چیزی بردارم،نگران مصاحبه نیستم چون ندارمش،نگران آینده ی رابطه نیستم چون آب پاکی رو ریختم و اتمام حجت کردم،نگران وقت نداشتن و خرد نشدن اعصابم نیستم چون فلانی فلان فلان شده کارفرمام نیست و نهایتا نگران آزمون مجدد نیستم چون سنم بهش نمیخوره!خوبه دیگه الحمدالله نگران هیچی نیستم چون لب مرز هیچی نیستم و عملا پرت شدم پایین!
  • در هر صورت من درس هایی دارم که باید بخونم و برنامه هایی دارم که باید روشون تمرکز کنم و بیکار نمی مونم....
  • خودم رو ارزون و در دسترس قرار ندم!من بودم ولی اونا اینکار رو کردن...ادمین!اینکه اون میخواد عقده و کمبود هاش رو جبران کنه عوض محبت من نیست!و برنامه رایگان توی خواب...وقت الکی و توقع بیجا برای برنامه ای که کلی از من وقت میگیره واقعا ته خودخواهی و بیشعوریه که من تعارف ندارم با کسی!
  • از این شخصیتی که کار هاش رو رها نمیکنه و سریع انعطاف پذیر میشه و جنبه خوب ماجرا رو نگاه می کنه راضیم!
  • میگفت من کار زود بازده دوست دارم!بهش گفتم کی همچین چیزی گفته؟من اصلا دوست ندارم کار کنم مجبورم!:))))))
  • هر چقدر کسی رو دوست داشته باشم،هرچقدر یه کاری واسم ارزش داشته باشه، ناراحتم کنه و اشکم رو در بیاره دست خدای مهربون!
  • خیلی قاطعانه...خودم رو از بلاتکلیفی در میارم و برای خودم قانون میذارم!حتی اگر دوباره بهم بگه برگرد تنها به شرطی باهاش همکاری میکنم که یه قرارداد طبق خواست من تنظیم کنه....و ایضا منت میذارم سرش که بدونه با کی طرفه...اینهمه تحمل کردنش....

مرتیکه پررو!

یه بیشعوری یکشنبه هفته پیش با من تسویه حساب کرده بود.

هرچی گفتم من دوست دارم توی تیم باشم میگفت نه دیگه نیاز نداریم می خوایم تعدیل نیرو کنیم.

فقط هم من رو میخواست تعدیل نیرو کنه.

تقریبا یکسال باهاش بودم هرجور دلش میخواست باهام حرف میزد هروقت دلش می خواست زنگ میزد تا ساعت ۲ و ۳ شب توقع داشت پای سیستم باشم.

قبلشم فوری همه اختیار اکانت ها و گروه هارو ازم گرفته و بی هیچ حرفی برای بار دوم از گروه هیئت مدیره حذفم کرده.

حالا خواب بودم....نه پیامک داده نه جایی پیام داده پشت هم تماس میگیره...

من اگر بردارم میگم مردشور خودت و تیمت و پولت

اصلا مهم نیست چیکار داشته...

آدم باید یه ذره غرور و شخصیت داشته باشه...از گشنگی و نداری بمیرم دیگه پیش توی آشغال بر نمی گردم.

این یک هفته سرم خلوت شده بود خیلی نشستم فکر کردم واقعا کار دیگه ای هم مونده بود این بشر انجام بده که نشون بده بابا نمیخوامت خودت برو دیگه....

تنها خوبیش سر وقت پول واریز کردنش بود و تیم خیلی قوی که داشت...

همه میدونستن پیشش کار می کنم...بقیه هم هر جور دوست داشتن ملامتم کردن که مگه کوفت بهت میداد که باهاش راه میومدی...

امروز اینقدر این چند وقته بابت همه چی اذیت شده بودم حتی دلم نمیخواست کوچکترین کاری کنم...

دوست داشتم پام رو بندازم رو پام کار نکنم هیچ جا....هیچ جا

اینقدر که خسته شدم و روحیه ام خرد شده...

تفکر من

  • کل امشب رو بیدار بودم

به خودم گفتم شاید من توانم نبوده که اینهمه کار با هم انجام بدم چرا اصرار دارم مدام دور خودم رو شلوغ کنم یا اگر اینهمه شلوغ نباشه تسلیم شم؟

هر ارزشی یه ضد ارزشی خواهد داشت...

اونجا باید تا نصف شب روی سایت مردم کار می کردم بیست و چهاری زنگ میزد نق میزد و می کوبید و اعصاب و روان نمی ذاشت!

الان میتونم روتین دلخواه زندگیم رو چیدمان کنم شب زود بخوابم و تا ساعت ۱۱ و ۱۲ توی جلسه اون نباشم و تا ۱ و ۲ و ۳ روی پروژه هاش وقت بذارم!

الان میتونم بشینم دوره های آموزشیم رو تموم کنم و روی زبان و درسم سرمایه گذاری کنم....

خدا رو چه دیدی شاید شد!

شاید فقط ۲۴ ساعت گذشته بود که یه پیشنهاد کاری بهم شد!

و مناسب هم بود اما میخوام ردش کنم که بشینم به برنامه های دیگه ام برسم!

کار پاره وقت که دارم یکم جمع و جور تر میگیرم بعد که درسم تموم شد و مهارت هام رو یاد گرفتم بیست و چهار ساعته کار میکنم!

برای اون موردم میرم به اون خانم میگم...

اگر قبول کرد سایت رو راه اندازی می کنم اگر قبول نکرد میرم تخصصی تر یاد میگیرم برای خودم میزنمش...

  • فارغ از اینکه چی بشه....یاد گرفتم هیچ چیزی رو حتی به نزدیکترین هام نگم!سر بیکار شدنم و عسل به فنا رفتم اینقدری که باید به همه جواب پس میدادم.....
  • از رابطه الانم راضیم اما روی هیچی آینده نگری نمیکنم!چون دیدم که حتی سر شغل هم نمیشه برنامه ریزی کرد.....باید با چیزی که هستم کنار بیام و کار هام رو طبق برنامه جلو ببرم...
  • روابط خوب میتونن کار راه بنداز باشن...باید تلاش کنم که این چند تای باقی مونده رو کامل پیش ببرم....باید خودم رو واسشون آماده کنم و خیلی خوب درس بخونم....

از تفکر جدید این مینا خوشم میاد....حالشم گرفته باشه تلاشش رو میکنه...سعی میکنه شرایط رو تغییر بده...طبق برنامه هاش جلو میره...

توی یک هفته

توی یک هفته

نتونستم واحد هایی که لازم دارم رو به خاطر آزار و اذیت یه استادی بردارم.

برای مصاحبه پذیرفته نشدم.

کارم رو هم دیگه ندارمش.

خب خوبیش اینه که میگذره.‌‌‌

بدون عنوان

امسال پنجمین سال متوالیه که می بازم....

عمیقا احساس پوچی میکنم و نمیتونم بگم حسم چیه

کار هام رو انجام میدم

به زندگیم می رسم

کسایی که میدونن وضعیتم چجوریه هیچی بهم نمیگن

هر مرتبه میدونستم نمیشه

اما امید بستم و زیادی اصرار کردم....

شنبه اگر گفتن نه دیگه تلاش نمیکنم...

در خودم نمیبینم که برای ششمین سال برای یه هدف بجنگم...

ذات خراب

عکس شلوغی کربلارو فرستاد

مریض شده اونجا

گفتم توبه که من برم کربلا!

اونم توی این شلوغی ها...نمیتونم اصلا

بحث عشق و کشش و فلان و بهمانم نیست

توی اربعین کربلا رفتن خیلی وحشتناکه....بماند که امسال توی انتخاب رشته بچه ها متوجه شدم به خاطر رزومه سازی مصاحبه فرهنگیانشون میرن!

اولین بارش بود بهش میگفتم عشقم و کلی ذوق کرد:))))))

نمی بخشمش برداشته پشت سرم برام زده...گفته من اجتماعی نیستم و آدم کار گروهی نیستم!

میومدی جلوی خودم میگفتی تا میزدم توی دهنت، آره توی اجتماعی که تو توش باشی من نیستم.همینقدر پست فطرت

اون استاده هم گفت واسش حضور غیاب مهم نیست ترم پیشم نمره نداد نمیرم سر کلاسش الکی!

تقلبم ۲۰ میده تقلبم میکنیم!

حیف درسی که سر کلاسش خونده شه...

ازش یاد گرفتم اعتراض کنم....باید یاد بگیری حقت رو بگیری....حق دادنی نیست باید بگیریش...

ولخرجی!:))))

پولمون که هر لحظه بی ارزش تر میشه

مثل سگ که دارم کار میکنم

عوضش برای خودم خرید کنم دو سه ماه دیگه همینم نمیشه با این هزینه ها گرفت...

دارم کار می کنم که پول داشته باشم نگم نداشتم قناعت کردم

همینارو گفتم خودم رو قانع کردم این برج کلی پس انداز رو خرج کردم...

میلیون شده پول خرد!هرچی خواستم بگیرم حداقل یه تومن به بالا بود...

کاش اوضاع اقتصادی ما هم خوب شه:)

دست و بالمون باز شه...

کلی چیز ها هست که دلم میخواد داشته باشم و با یکی دو تومن نمیشه واقعا:)

*یه فیلمی که توی دوران تباهیم که به شدت حالم بد بود رو دیدم...

یادم افتاد از چه روز های سختی گذشتم چه دلی داشتم که اینارو میدیدم...

اشکم در اومد....

خب الان روز های بهتریه...

خداروشکر

پیر شدیم:)

امروز بعد از یک هفته سنگین فشار کاری و روحی

استرس انتخاب رشته و استرس انتخاب واحد گریه کردم

کلی واسم حرف زدن:)

حتی تا یه حدودی هم دارم راضی می کنم که یه جوونوری پیش خودم نگهدارم...

هزینه که قطعا با منه...

هزینه این ماه و ماه پیشم زیاد بود...

یه سریش رو بردم بیمه که پولش رو برگردونه...

شاید این ماه یا ماه دیگه هزینه رو بهم برگردونن....احتمالا همین ماه...

دو جا آنلاین و حضوری کار می کنم، مستقل نیستم همین برجم با ۳۰۰ تومن باید مدیریت تا آخر برجم رو داشته باشم ولی امید دارم که بتونم بیشتر و بهتر کار کنم و درآمد بهتری داشته باشم...

*یکم از کار و شغل و وضعیت اونی که دوستش دارم نا امیدم و چیزی بهش نمیگم، دوستش دارم ولی نمیخوام تحت فشار بذارمش و ولش کردم به امون خدا...از طرفی یکم دلسردم که من کسی بودم که جلو رفتم...اینکه یه کسی رو بیشتر دوست داشته باشی خب سهم بیشتری ازش رو داری! ولی دردسرش هم بیشتره....اون آمادگیش رو نداشت...

*دوست دارم امسال یه نتیجه متفاوت بگیرم...

یک هفته ده روز دیگه مشخص میشه....البته میدونم که اگر چیزی به وقتش و بعد از تلاش کردن باشه بهم میرسه...