خوابم زیاد شده بی حوصله ام و میدونم چرا اینجوری شدم...

دیشب بعد از مدت ها آشپزی کردم ماکارونی درست کردم و شفته شد و بوی سیمیتش واقعا حال به هم زن بود

یکساعت هم وقت گرفت...

ته دیگشم سوخت...

متوجه شدم میلم رو برای آشپزی هم از دست دادم...ماکارانی های من رو دست نداشت اینقدر که خوب درستشون می کردم...

جمعه کلی خرابکاری بود سه تا پرونده جا مونده...برگه هایی که جای ۰ خورده بودن ۱ و پر رنگ نبودن و برگه هایی که گم شده بودن...

حرص نمی خورم که زودتر از بقیه صبح بیدار میشم این زندگی منه ولی حرص میخورم وقتی دارم آماده میشم برم خرده فرمایش دارن و من دیرمه و عجله دارم....

روی تخت خرده فرمایش های دوستش رو می گفت... دیگه کفری شدم گفتم به دوستت بگو توی زندگی من دخالت نکنه اینکه چیکار می کنم و چیکار نمی کنم... اگر روت نمیشه خودم به زبون خودم بهش میگم!

گفت امروز میاد وسایل هاش رو ببره منم همه رو از خیلی وقت پیش جمع کرده بودم فقط یه جعبه اش مونده بود که اونم کلی چسب زدم بهش بدم ... دیدم داره بازش میکنه.... خب تو که میدونی داخلش چه کوفتیه چرا چیزی که به این بدبختی بستمش و چسب کردم باز میکنه؟ اونم روی تخت که همه اش بریزه....

این وسط یادمه میگفت خودت خواستی من که زورت نکردم مگه من دست و پات رو بسته بودم؟

وسط اینهمه اعصاب خردی حرف های قدیمی یادم میاد...

امیدوارم این چند روز زودتر بگذره از نظر روحی واقعا توی فشارم و مشکلی ندارم تحملش میکنم ولی وقتی بخوام با بقیه مدارا کنم نمیشه... یهو از کوره در میرم...

این روز ها هرچی ناراحتم میکنه برچسب اینکه چیزی نیست من حساسم می زنم بهش و رد میشم...

اونا محبت داشتن مرغ پخته بودن... ولی ترجیحشون این بود که ماکارانی شفته من رو بخورن و بگن چرا غذای توی یخچال مونده...

وقتی دیروز بعد از یک هفته هر روز بیرون بودن یه ظهر تا عصر آدم خودم بودم و خواستم یکم بخوابم با سر و صدا بیدار شدم... چون عادت ندارن و شعورشون نمی رسه به نصف روزی که من هستم سر و صدا ندن...

دارم غر میزنم... همیشه زندگی همین بوده فقط من این چند روز رو باید بگذرونم درست میشه...

میخواد تلافی کنه چون سودی ندارم دیگه واسش...

بکنه...

تلاشم اینه که فقط بخونم...

نمیشه که اینهمه آدم با پول باباشون و درآمد بالا ماشین و خونه داشته باشن... منم باید بتونم...

کسی جرئت داره به دختری که صبح تا شب سگ دو میزنه و کار میکنه و درس میخونه بگه آهن پرست...

اونا هم که آهن پرستن والا زرنگن اونا بلدن!

تازه مثلا صبح زود بیدار شدم و به کار هام رسیدم و اینهمه غر میزنم...

واسه خودم غر میزنم به جون کسی غر نزدم که...