دیشب با صدای الهام پاوه نژاد خوابم برد....

اوایل از خوانشش خوشم نمی اومد اما الان یه جوریه که انگار خود نویسنده کنارت نشسته و داره واست تعریف میکنه....

یه جوریه که انگار چند دقیقه آخر هوشیاری رو در حال مکالمه بودیم...

هر چند توی همون پنج دقیقه اول خوابم میبره ....

یه وقت هایی یه چیزایی یادم میاد که توی گذشته اتفاق افتادن و حالمو بد میکنه‌....دیشب از اون شب ها بود.....

الان چیزیش یادم نیست ولی میدونم که حتی وقتی خواب بودم حس غم و دلتنگیم رو داشتم.....

خیلی اتفاقی اسم شقایق دهقان رو سرچ کردم.....

قبلا خیلی سال پیش مصاحبه اش رو توی تلویزیون دیدم که چجوری راجع به شوهرش و دختر شوهرش با محبت حرف میزنه و خیلی خوشم اومده بود....

طلاق گرفتن......!

چون قاسم خانی دست بزن داشته.....!

چند وقت پیش با یکی هم صحبت شدم.....ازش خوشم اومده بود فاکتور های اخلاقی جالب و خوب و محترمی داشت....

اما خیلی نگذشت که نظرم برگشت....

دو تا مشکل داشت که نمیشد فهمیدش....مشکلش با عشقش و دوستاش......

اصلا منکر این نیستم که کسی که یکبار ازدواج کرده و طلاق گرفته شاید طرفش مشکل داشته....شاید هرچیزی....

ولی باید محتاطانه تر باهاش بود....چرا؟چرا جدا شدن؟

مهم نیست که چقدر خوبه یا ممکنه ناراحت بشه اگر این موضوع پرسیده بشه....

این مورد مهمه.....

فکر میکردم از زوج های پایدار باشن:)

هر چیزی که هست.....شایعه یا حقیقت واقعیتش اینه که جدا شدن....

و مشکلی بوده حالا هرچی....

×چرا باید تو آشتی دادن دو نفر دخالت کرد؟

اگر بنا به صمیمیت مجدد هست که خودشون بهتر میتونن کنترا شرایط رو بدست بگیرن

اگرم آدم اشتباهیه روند جدا شدن همینجوریش سخت هست چرا بیشتر اذیتشون کنیم؟

 

طلاق

احتمال اینکه نمایش و بازی واسه معروفیت باشه زیاده اما اگر حقیقت چیزی باشه که هر کدوم نشون میدن....

اونوقت هر کی از دید خودش کارش درسته....

در حالیکه دختره میگفت خانواده ام توی کارام دخالت نمیکنن خودم عاقل و بالغ تصمیم گیری میکنم....

نمیگم اشکالی داره..از نظرم وقتی دو نفر با هم جور باشن واقعا مشکلی نداره ولی خب طبق چیزایی که دیدم با نا هنجاری ها و تضاد های جامعه تفاوت سنی زیاد و تفاوت فیزیک بدنی و ......

و حالا طلاق......

به نظر بازیه ....

شاید کسی نباید واسه عقده های درونیش یا عقده و نظر بقیه ازدواج کنه....

به هر حال اگر بخوایم به این مورد تکیه کنیم خیلی از این ازدواج ها صورت نمیگیره....

از آدمهایی که شخصیت پایداری ندارن خوشم نمیاد....

آدم نمیتونه روشون حساب باز کنه....

و خب خیلیا اینجوری هستن‌...

البته بحث دوست داشتن نیست....اولین و آخرینم مهم نیست...

عاقله که اجازه نمیده پس زده شه....

گاهیم باید تموم کرد....

حق دخالت و اظهار نظر ندارم اما از اولشم واسم ابهام بود چجوری میخوان زندگی کنن.....

تموم شد....

خداروشکر این وسط بچه ای نبود.....

×یادم انداخته باید پس انداز کنم....

اصلا حواسم نبود که باید وسیله بگیرم....

استرس و نگرانی ندارم سپردم به خدا

*ولی همچنان خلاء رو حس میکنم....منتها توی این سالها فهمیدم خلاء شخصی و فردی خیلی بیشتر از اطرافیان آزار دهنده است....

دیروز از خوشی رتبه یک بودن خوابم نمی برد...حس خوبمو دوست داشتم....

×ولی امروز عصبانی شدم :/تعارف که ندارم هنوز با رسیدن به خودی که میخوام فاصله دارم....

×حالم خیلی بهتر از این چند سالیه که گذروندم....خیلی خوبم الحمدالله

قصد دارم چند تا گلدون گل بگیرم و برم موسسه :)

و همینطور از اون بعیده ماشینش رو بده دست من ودوست دارم برم دوباره تمرین حداقل یادم نره:))))

نگران پولش نیستم.....اونقدری مصمم هست که تابستون بشه میفرسته دوشیفت برم کار کنم و جور میشه:)))))))

شایدم دارم چرت و پرت میگم....:/

×سارا خجالت زده ام میکنه....سختمه که وقتی چیزی برام میگیره جبرانش کنم.....مریم میگفت حس خوبیه هدیه دریافت کردن ولی به چه کنم چه کنم بعدش نمی صرفه:))))

قبلا هم گفتم.....اینقدری دستم به گردنبندش بود تا چند روز ورم کرده بود و قرمز شده بود:)))))

ولی خب تمومش کردم....

امید است که جبران کاراش بشه.....

چیزی که مال منه با صاحبش که من باشم میرسه...

ایمان دارم:)

تغییر افکار؟!

توی این دو سه سال بار ها نظرم راجع به رشته و شغل و زندگی و زندگی کردن عوض شده

تا الان هیچموقع اینقدر درگیر اختلافات فکری نبودم....

عشق و احساسات برام کمرنگ تر و قابل کنترل تر شده

وظایف و برنامه های خودم برام ارجع تر شده به طوریکه که میگم به خاطر فلان فرد از این برنامه نمیگذرم....یا این توی برنامه من نیست پس انجامش نمیدم

روابط برام کمرنگ تر شدن

قدیما میگفتم خوبه اگر کسی میخواد ازدواج کنه از سن پائین باشه که دو طرف با هم رشد پیدا کنن و فاصله سنیشون با بچه هاشون کم باشه و فرصت خیلی چیزارو هم داشته باشن ضمن اینکه توقعاتشون توی سن کم هم پائینه ....

فکر خارج رفتن پرید....

الان وقتی به مامان مهدیس و میم الی نگاه میکنم....

هرچند هر کدوم خوبیای خاص خودشونو دارن.....

و خب به خیلیای دیگه مثل مامان ملیکا یا زینب که ۱۷ سالگی ازدواج کرد.....با اینکه فاصله سنیش با شوهرش خوب و مناسب بود....

و خیلی های دیگه که توی سن های کم یا زیاد ازدواج کردن....

حقیقتا راسته که یه محدوده سنی مناسب ازدواجه...

۱۸ سالگی وقتی هنوز طرف تو سن رشده ازدواج کنه؟

طرف تو شهر دیگه ای باشه؟شهری که دوره.....

حضورش کمرنگ باشه؟

فاصله سنیشون زیاااااد باشه...

طرف دم دمی باشه.....

نتونن برای همدیگه یا برای خودشون وقت بذارن‌...

هیچی صد در صد درست یا غلط نیست.....

درسته آدم تو هر شرایطی چیزای جدیدی یاد میگیره اما مهم تر از اون مسئولیته....عشق و چمیدونم عقل موندن و خیلی دلایل مسخره دیگه نمیتونن عهده دار زندگی باشن....

از وقتی مامان و بابای مهدیس رو دیدم و تقریبا باهاشون زندگی کردم مدتی رو خیلی چیزا دستگیرم شد...

چیزایی که قبلا نمیدونستم....

خیلیا همش میگن برو سمت شغلی که بهش علاقه داری چون میخوای بیشتر عمرت رو با کارت زندگی کنی اما تعریف علاقه رو نگفتن...

علاقه یعنی تو سفره ات یه چیزی باشه بخوری

مثل آقای هوشنگ ابتهاج از شاعرای بزرگ و نامیمون که ویدیوش هست میگه دوست داشتم یه گوشه خیابون یه کار شرافت مندانه داشته باشم چایی بدم دست مردم ولی شعر ننویسم!خونه زندگی عشق....

علاقه یعنی سقف بالا سرت باشه‌.‌

یعنی پولت برسه بتونی یه جین جوراب واسه خودت بگیری

یه لباسی تنت باشه....

علاقه یعنی با تحقیراشون زیر سوال نبرنت‌....

علاقه فقط کار نیست.....همینکه بتونی با کارت به بقیه خواسته هات برسی و آرامشت رو توی ابعاد وسیعی تامین کنی نوعی از علاقه اس....

خوبه آدمها بزرگ بشن...دنبال هیجاناتشون برن....یاد بگیرن و تعلیم ببینن...

الان زینب با ۲۶ سال سن در شرف طلاق گرفتنه.....

یه بچه ۶ ساله داره که مادرش رو یکماهه ندیده....

این تو روحیه اون بچه تاثیر نمیذاره؟

علاوه بر اون هر بار که بره پیش پدرش یا مادرش اونا تقصیری ندارن ولی از روی دلتنگی لوسش میکنن....

توقعات بچه میره بالا....

نمیگم طلاق کار غلطیه....

یا دو نفر که همو دوست دارن سن پائین ازدواج نکنن....

خیلی چیزا ریسکه.....

یه حرفی بزنم یه قضاوتی کنم توی فکرمم باشه تاوانش رو باید پس بدم...

ولی خب در حال حاضر با زود ازدواج کردن مخالفم....

بدون مشورت مشاور خوب مخالفم.....

با فکر اینکه بعدش طلاق حاصل شه مخالفم....

هرچند کاملا منطقی به نظر میاد...

اما اگر کسی واقعا میخواد مسیرش یه همراه باشه نه یه کسی که ازش بکنه یا فقط تشکیل خانواده بده که مثلا عقب نمونه براش حرف در نیارن رو سنش ایراد نگیرن و فلان و اینا....

اینجوری خوب نیست....

خداروشکر چیزی که برام عوض نشده حرف مردمه....

وقتی کسی برام مهم نیست حرفشم مهم نیست....

رفتارشم مهم نیست....

و تقریبا کسی نیس که برام اونقدر مهم باشه.....

ناشنوا شدم.....

×گریز از مرحله حساس و مزخرف نوجوانی.....

×خوبه که به عقب بر نمی گردیم....به دوران بلوغ...به دبیرستان....به کنکور....به بیماری...

×استرسم کمتر شده:/حتی با اینکه شرایطم سخت تر شده....یجورایی از یه جایی به بعد خنثی میشی....هر محکم تر ضربه میزنن.....هی ظرفیت میره بالاتر:))))

از آدمها(ح) از شرایط(ک ک ک)از زندگی از استرس و نگرانی....از ضربه خوردن و جا خوردن از ناراحتی....

ح×بلاگفای بووووووق قالب وبلاگمو خوووورد

بوووووووق بووووووق بووووووق

عیب نداره

در برابر تغییرات مقاوت نکنیم:)))))

خوبه تنوع هم:/