توی این دو سه سال بار ها نظرم راجع به رشته و شغل و زندگی و زندگی کردن عوض شده
تا الان هیچموقع اینقدر درگیر اختلافات فکری نبودم....
عشق و احساسات برام کمرنگ تر و قابل کنترل تر شده
وظایف و برنامه های خودم برام ارجع تر شده به طوریکه که میگم به خاطر فلان فرد از این برنامه نمیگذرم....یا این توی برنامه من نیست پس انجامش نمیدم
روابط برام کمرنگ تر شدن
قدیما میگفتم خوبه اگر کسی میخواد ازدواج کنه از سن پائین باشه که دو طرف با هم رشد پیدا کنن و فاصله سنیشون با بچه هاشون کم باشه و فرصت خیلی چیزارو هم داشته باشن ضمن اینکه توقعاتشون توی سن کم هم پائینه ....
فکر خارج رفتن پرید....
الان وقتی به مامان مهدیس و میم الی نگاه میکنم....
هرچند هر کدوم خوبیای خاص خودشونو دارن.....
و خب به خیلیای دیگه مثل مامان ملیکا یا زینب که ۱۷ سالگی ازدواج کرد.....با اینکه فاصله سنیش با شوهرش خوب و مناسب بود....
و خیلی های دیگه که توی سن های کم یا زیاد ازدواج کردن....
حقیقتا راسته که یه محدوده سنی مناسب ازدواجه...
۱۸ سالگی وقتی هنوز طرف تو سن رشده ازدواج کنه؟
طرف تو شهر دیگه ای باشه؟شهری که دوره.....
حضورش کمرنگ باشه؟
فاصله سنیشون زیاااااد باشه...
طرف دم دمی باشه.....
نتونن برای همدیگه یا برای خودشون وقت بذارن...
هیچی صد در صد درست یا غلط نیست.....
درسته آدم تو هر شرایطی چیزای جدیدی یاد میگیره اما مهم تر از اون مسئولیته....عشق و چمیدونم عقل موندن و خیلی دلایل مسخره دیگه نمیتونن عهده دار زندگی باشن....
از وقتی مامان و بابای مهدیس رو دیدم و تقریبا باهاشون زندگی کردم مدتی رو خیلی چیزا دستگیرم شد...
چیزایی که قبلا نمیدونستم....
خیلیا همش میگن برو سمت شغلی که بهش علاقه داری چون میخوای بیشتر عمرت رو با کارت زندگی کنی اما تعریف علاقه رو نگفتن...
علاقه یعنی تو سفره ات یه چیزی باشه بخوری
مثل آقای هوشنگ ابتهاج از شاعرای بزرگ و نامیمون که ویدیوش هست میگه دوست داشتم یه گوشه خیابون یه کار شرافت مندانه داشته باشم چایی بدم دست مردم ولی شعر ننویسم!خونه زندگی عشق....
علاقه یعنی سقف بالا سرت باشه.
یعنی پولت برسه بتونی یه جین جوراب واسه خودت بگیری
یه لباسی تنت باشه....
علاقه یعنی با تحقیراشون زیر سوال نبرنت....
علاقه فقط کار نیست.....همینکه بتونی با کارت به بقیه خواسته هات برسی و آرامشت رو توی ابعاد وسیعی تامین کنی نوعی از علاقه اس....
خوبه آدمها بزرگ بشن...دنبال هیجاناتشون برن....یاد بگیرن و تعلیم ببینن...
الان زینب با ۲۶ سال سن در شرف طلاق گرفتنه.....
یه بچه ۶ ساله داره که مادرش رو یکماهه ندیده....
این تو روحیه اون بچه تاثیر نمیذاره؟
علاوه بر اون هر بار که بره پیش پدرش یا مادرش اونا تقصیری ندارن ولی از روی دلتنگی لوسش میکنن....
توقعات بچه میره بالا....
نمیگم طلاق کار غلطیه....
یا دو نفر که همو دوست دارن سن پائین ازدواج نکنن....
خیلی چیزا ریسکه.....
یه حرفی بزنم یه قضاوتی کنم توی فکرمم باشه تاوانش رو باید پس بدم...
ولی خب در حال حاضر با زود ازدواج کردن مخالفم....
بدون مشورت مشاور خوب مخالفم.....
با فکر اینکه بعدش طلاق حاصل شه مخالفم....
هرچند کاملا منطقی به نظر میاد...
اما اگر کسی واقعا میخواد مسیرش یه همراه باشه نه یه کسی که ازش بکنه یا فقط تشکیل خانواده بده که مثلا عقب نمونه براش حرف در نیارن رو سنش ایراد نگیرن و فلان و اینا....
اینجوری خوب نیست....
خداروشکر چیزی که برام عوض نشده حرف مردمه....
وقتی کسی برام مهم نیست حرفشم مهم نیست....
رفتارشم مهم نیست....
و تقریبا کسی نیس که برام اونقدر مهم باشه.....
ناشنوا شدم.....
×گریز از مرحله حساس و مزخرف نوجوانی.....
×خوبه که به عقب بر نمی گردیم....به دوران بلوغ...به دبیرستان....به کنکور....به بیماری...
×استرسم کمتر شده:/حتی با اینکه شرایطم سخت تر شده....یجورایی از یه جایی به بعد خنثی میشی....هر محکم تر ضربه میزنن.....هی ظرفیت میره بالاتر:))))
از آدمها(ح) از شرایط(ک ک ک)از زندگی از استرس و نگرانی....از ضربه خوردن و جا خوردن از ناراحتی....
ح×بلاگفای بووووووق قالب وبلاگمو خوووورد
بوووووووق بووووووق بووووووق
عیب نداره
در برابر تغییرات مقاوت نکنیم:)))))
خوبه تنوع هم:/
+ نوشته شده در جمعه سی ام آبان ۱۳۹۹ ساعت ۹:۶ ب.ظ توسط آسمان
|