همیشه
امروز رفتم پیش مشاور
بهم گفت مضطرب و حساس و احساساتی و پر از تردیدم...
همه میگن حساس و احساساتی هستم...
امروز جلسه آخر مشاوره بود...
این هفته زیاد گریه کردم زیاد حرف هام رو ریختم بیرون...
فردا میرم عکس فارغ التحصیلیم رو توی محوطه بگیرم...
امشب بعد از اینکه مشاور گفت هر کدومتون توی شهر خودتون موفق ترید و تموم کنیم به فرد جدیدی که ۷ ماه صحبت کردیم گفتم بیاد وسایل هاش رو ببره.
آرومتر شدم و تلاشم اینه که بازم آروم تر از اینی که هستم بشم.
مشاور کلی عیب گذاشت روم:/
بعد از یه هفته پر از پر و خالی شدن و گریه و سوال و ابهام.. یکم آروم ترم...
نه به عقب بر می گردم و نه ادامه میدم...
جدیدا اصلا نمی تونم آروم بشینم...
امیدوارم یه روزی بتونم خواسته هام رو عملی کنم...
باید خیلی بیشتر درس بخونم....
همیشه آدم ها دنبال منفعت خودشونن...
یکم حالم گرفته.... ولی به چیزی اصرار نمی کنم...
من مگه چقدر زندگی میکنم که با قانون بقیه بگذره....با درست و غلط بقیه!