از احوالات
بعد از اینکه اون تابستون پرتنش رو گذروندم، به اجبار کارم رو کنار گذاشتم و بعد از قریب به ۴_۵ بار مصاحبه نتیجه نگرفتم و با اونم چند مدت پیش بحثمون شد.
یک هفته است که با اصرار نماینده مشغول به کار شدم، من که میخواستم کنارش بذارم و کلا بیخیال کار بشم و برم برای ادامه درسم اینقدر بهم اصرار شد که بالاخره رفتم و سخت هست ولی خب فعلا بد نیست خیلی.
با وجود گذشت تابستون و مدت طولانی کار رو سپردن دست من.
ولی هنوز هیچ تعهدی هیچ قراردادی نبستن.
امروز به شکل مزخرفی همه وسایل های ضروری که نیاز بود رو جا گذاشته بودم.
وقتی کل هفته در حال بدو بدو بودم و به اندازه یه نون که گرفتم برای خودم نگه نداشتن واسه صبح و همه چی رو خوردن گفتم حالا طوری که نشده بعد جا موندم بعد جا گذاشتم بعد قضیه پیش اومد ولی..... از پس سوالات استاد بر اومدم و تونستم توی همون نیمساعت جمع و جور کنم همه چیز رو.
توی فضای مجازی هم اکانتم با مشکل مواجه شد که خب من سخت تر از این رو گذرونده بودم در نتیجه خیلی زیاد آزارم نداد و صبر میکنم .
خیلی چیز هارو ندید میگیرم که بگذره.
دیروز باز به مهاجرت فکر کردم....اگر رشته خودمه که حداقل زبان انگلیسیش رو اوکیم.
اگر بحث مدرکمه که گرویی نیست راحت میتونم ازش استفاده کنم.
بحث مالیشه و تحقیقاتش....
اونم میگه برو....شاید منم بیام...برو بعد برگرد....اونم اصرار داره برم.
دلم میخواد گوشی نو بگیرم...اگر دندونم رو درست نکنم پولش رو دارم:))))))
باید با گوشیم سازش کنم....هرچند خوبه عالیه خداروشکر....ولی دوست داشتم حافظه بیشتری داشت.